برادران شهید هاشمی |
فرازی از آخرین یادداشت شهید عباس افشار روز هجران وشب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد بار خدایا دوبار لذت شهادت را بر من چشاندی ولی از شهادت محرومم ساختی .در آن لحظه ای که تنها و مجروح در شب تاریک روی زمین افتاده بودم آنچنان آرامش قلبی به من دست داده بود که هیچ گاه اینقدر راضی نبوده ام اصلا دلم نمی خواست به این دنیا برگردم...
[ چهارشنبه 90/6/16 ] [ 1:12 صبح ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
شب می رسد از راه و شفق سرخ ترین است وان ابر چنان لکه ی خونش به جبین است تا خون که نو شد؟ چه کسی را بفروشد ، این بار « یهودا» ؟ که شب باز پسین است
پا در ره صبح اند شهیدان و در این راه دژخیم به کین است و کمانش به کمین است جان بازی و عشق اند و حریفان قدیم اند « تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است» ای عاشق خورشید ! که در عشق بزرگت پیراهن خونین تو برهان مبین است ، هرچند هنوز آن سوی این ظلمت ظالم خورشید درخشنده ی تو پرده نشین است، امّا دمد آن صبح به زودی که ببینیم عالم همه خورشید تو را، زیر نگین است.
[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 1:36 صبح ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
سلام ای زندگی خوبی؟ سراغی ای قدیمی یار، از احوال ما دیگر نمی گیری؟ کمی نامهربان گشتی عزیزا ، امتحان دیگری در پیش رو داری؟ تمام عمر ما شد درس و بعدش امتحان و گاه تجدیدی ببینم سهم مردودی ، که تقدیرم نفرمودی؟ خدایی ، غیر درس و امتحان صبر ، کار دیگری با ما نداری ؟ روی خوش یا خرده حالی ، مهربانی ، در بساطت نیست ؟ از آن ابر و مه و باد و فلک ، آری ، جناب گرم خورشیدت که گویی یادشان رفته دگر در کار ما باشند، من چیزی نمی گویم گرامی زندگی ، با ما مدارا کن بپرس احوال ما را ، گاه گاهی مهربانی کن چه می شد راز لبخندی ، نشان همرهان ما ، تو می دادی ؟ یا که گاهی ، دست مهری ، شانه گرمی برایم هدیه می کردی ؟ عزیزم ، زندگی ، قهری ؟ منم ، فرزند آدم ، میهمان خاکی دنیا هزار و یک شب دنیا که دیدم قصه فردای روشن را برایم ارمغان آورد شنیدم بازی با مردمان را ، دوست می داری در این هفت سنگ دنیا ، هرچه من چیدم تو با یک گوی نامریی ، تمامش را که می ریزی و در بازی قایم با شک این روزگاران هرچه گشتم من ، نمی دانم کجا پنهان تو می گردی ؟ امان از دست این بازی نافرجام لجبازی ! که گویا خوب می دانی هلا ای زندگی ، با مردمان قدری مدارا کن خنک آبی و نان گرم را ، در سفره هامان ، نه کسی چیزی به تو گفته ، که از ما روی گردانی؟ گره از ابروان بسته ات وا کن سعادت را مهیا کن به لب هامان ، کلام مهر جاری کن به چشم ما ، نگاه با عطوفت را ، عطا فرما و دستان ، با سخاوت آشنایی ده و بر دهلیزهای قلب ما بنویس ورود کینه ممنوع است تو یاد عاشقی ، را یادمان آور بگو تا عشق، مهمان تمام خانه ها گردد بفرما تا نوازش باز ، برگردد رسوم مهرورزی را تو احیا کن و بر دیوارها حک کن در این وادی ، سلام و خنده آزاد است و با یاد خدا ، بازار حزن و خوف ، تعطیل است تبسم رایگان و با سخاوت ، عرضه می گردد کسی این جا به جرم عاشقی ، دربند و تنها نیست خلاصه زندگی ، خود را خدایی کن به تو ای زندگی ، با عشق می گویم تورا بر جان زیبا لحظه های عمر ما آری به عشق پاک فرهادین ما سوگند به لبخندی، تو کام مردمان خوب ما را باز شیرین کن [ جمعه 90/6/11 ] [ 9:19 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
یا صاحب الزمان ادرکنی [ جمعه 90/6/11 ] [ 8:8 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
[ چهارشنبه 90/6/9 ] [ 1:7 صبح ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
[ سه شنبه 90/6/8 ] [ 10:27 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
ای شوکت نماز شکوه روزه اصالت حج کرامت زکات شرافت دین هیبت عدل بار غیبت بر زمین بگذار و بال فرج بگشای. موعودا دیر هنگامی است آرمان انتظار را به کوله بار صبر و یقین بر دوش می کشیم و بر ترنم آوای ظهورت سر خوشیم. مهدیا بیا و روزه داران به غیبتت را به افطار فرج نشان و قضای عهد انتظار را دستی بر افشان. *** ولادت نهایت خلقت شاه بیت غزل موزون آفرینش مهدی موعود(عج)بر منتظران حضرتش تهنیت باد. ***
[ شنبه 90/4/25 ] [ 9:37 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
دلم می خواست، دنیا خانه مهر و محبت بود دلم می خواست، مردم در همه احوال با هم آشتی بودند طمع در مال یکدیگر نمی کردند کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند مراد خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمی جستند ...چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است. چه شیرین است وقتی،آفتاب دوستی در آسمان دهر تابنده است. چه شیرین است،وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است. دلم می خواست... بهاری جاودان آغوش وا می کرد بهشت عشق می خندید به روی آسمان آبی آرام پرستوهای مهر و دوستی پرواز می کردند بیا ای دوست تا با هم بیاد شادی دوران،گل نرگس نوای شادمانی سردهیم و با دعا دیدار او را از خدا خواهیم که چون آید،ز عطر جانفزای او بهاری جاودان آغوش بگشاید. [ شنبه 90/4/25 ] [ 12:15 صبح ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
در بین فصول، بهار از زیبایی و جاذبه کم نظیری برخوردار است. بهار فصل سرسبزی، شکفتن و تازگی است. فصلی که طبیعت قشنگ ترین جامه را بر تن می کند و جلوه خاصی به خود می گیرد و چه خوب گفته اند که جوانی بهار عمر آدمی است؛ چرا که جوانْ سرشار از شادابی و نشاط است. دوره جوانی رسیدن به مرتفع ترین منازل زندگی است. در دیدگاه جوان مناظر زیبا و چشم اندازهای مطبوع و دل پسند بسیار است. روح او لبریز از آرزوها و سرشار از عشق و امید است، این ایام پرفروغ ترین دوران زندگی است. دوران شادمانی، دوران کوشش و شور و هیجان است. جوان می تواند طعم و عطر این دوره را با چشیدن بهترین فکری کامل کند و این طعم مطبوع را تا پایان عمر حفظ کند. [ چهارشنبه 90/4/22 ] [ 2:17 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
[ شنبه 90/4/18 ] [ 5:55 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
|
|
|